ارنوازارنواز، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

داستان‌هاي عمه پسند

به دنیا اومدن بچه

 شما می دونید بچه چه جوری به دنیا میاد؟ نه که نمی دونید، اما ارنواز خوب میدونه.  میگید نه! ارنواز سر دستشویی نشسته، داره جیش می کنه. به مامانش میگه: مامان موقعی که من تو شکمت بودم، داشتی جیش می کردی، من لیز خوردم افتادم بیرون؟ (بعد خودش شروع می کنه به هر هر خندیدن)
28 آبان 1391

دختر یکه بزن

همینمون مونده که تو این دیار غربت تا چند روز دیگه کارمون به کلانتری بکشه. ارنواز خانوم ظاهرا چند روز پیش با یکی از پسرها تو مهدکودک دعواش شده و پسره را از روی میز پرت کرده پایین و کله پسره هم خورده زمین
27 آبان 1391

ویز ویز در نوشابه

ارنواز: اینا چی اند توی نوشابه؟ مامانی: چی هستند؟ ارنواز: اینا که توی نوشابه ویز ویز می کنند؟ مامانی: نمی دونم ، خاله بدری می تونی ببینی چیه؟ خاله بدری: کدوما ؟ ارنواز: همینا که این تو ویز ویز می کنند. خاله بدری: آهان گاز نوشابه هستند. ارنواز: اییی! من نمی خورمش...
27 آبان 1391

دلیل موجه

خب صد البته اینبار که بین نوشته های ما تاخیر افتاد نه تقصیر بی حوصلگی ما بود و نه تقصیر فیلترینگ اینترنت و نه تقصیر سفر و از این جور چیزها. اینبار دقیقا تقصیر خود ارنواز خانوم بود که سیم شارژر موبایل را در این دیار غربت داخل سوراخ لپ تاب نمودند و این بیچاره را تا همین دیروز در دست تعمیر کار باقی گذاشتند. فعلا که به لطف گارانتی بازگشتیم تا بعد.
22 آبان 1391

بابا و پاستیل

ارنواز داره با باباییش بازی می کنه. خودشو زده به ناراحتی و با صدایی بغض آلود میگه: من بابا ندارم، تو بابام میشی؟ - آخی! آره عزیزم بابات میشم. - حالا که بابام شدی پس بهم پاستیل بده
22 آبان 1391
1